"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم

قلبم دارم از سینه ام درمیاد

فکر کنم باید از خیر لایک و انتشار پست های مربوط به غزه دست بردارم وهمشون رو آنفالو کنم چون دیگه جونی برام نمونده...مغزم تحمل اینهمه رنج و درد و خون رو نداره...قلبم دیگه توان تپیدن نداره

بیش از همیشه این روزها غیبت امامم بردلم سنگینی میکنه

خیلی بی تاب حضورتون هستیم آقاجان

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۲ ، ۱۱:۳۸
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

آب خوش از گلوم پایین نمیره...حالم بده...قلبم درد میکنه ...اشکام مدام درحال ریختنه ...با بغض میخوابم با بغض بیدار میشم 

همش درحال بوسیدن و بوییدن رئوف هستم 

وجودش کمی از سنگینی روی دلم رو کم میکنه...اما این غم دوا شدنی نیست مگر با شنیدن صدای یا اهل العالم اناالمهدی....

آقاجان،جان عالم به فدایت من و پسرم وهمسرم و پدرم و مادرم و همه چیزم فدایت...

یه فکری به حال قلب های دردمند ما بکن گرچه ما هیچ وقت به فکر قلب نازنین شما نبودیم اما دیگه نمیتونم زندگی کنم درحالی که اونطرف بچه ها تو آغوش مادراشون جون بدن و تیکه تیکه بشن و کاری از دستم برنیاد...

دلم آغوش پدرانه و امنت رو میخواد یه آغوش پراز آرامش...

 


اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۵۴
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از مدت ها پنل رو باز کردم اول با دیدن نظر عزیز دلم سید جانم چشمام روشن شد:)

چندتا وبلاگ که خیلی هم دوستشون دارم رو خوندم اولیش خیلی خوشحالم کرد دلم قنج رفت براش اینکه بلاخره به وصال یار رسیده و داره حالشو میبره

با دومیش احساس همذات پنداری کردم و از ته دل برای آرامش روحی و جسمی اش دعا کردم

امان از سومی ...اشک اشک اشک

 

+امروز با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم بریم پارک وقتی رسیدم دیدم دوتا خانم دیگه هم هستند که با دوست من دوستن...این دوتا خانم ناز معلم هستند خیلی هم خوش برخورد و خوشگل در کمال تعجب متوجه شدم یکیشون ۴۰سالشه یکیشونم ۳۶خداییش اصلا بهشون نمیخورد! و متاسفانه مجرد باز هم بهشون نمیخورد خیلی ناز بودنا واقعا چرا باید تواین سن هنوز مجرد باشند؟

دهه شصتی ها رو خیلی دوست دارم چون واقعا نسل تکرار نشدنی هستند و خیلی صبورو و بافهم و کمالات اند:)

ان شاالله تا دیر تر نشده یارشون به وصالشون برسه البته بهتره دعا کنم عاقبت بخیر بشن جون ازدواج لزوما باعث حال خوب و عاقبت بخیری نیست

+دختر خاله ام هم بازی بچگیام یکسال از من بزرگتره  به خاطر ارتشی بودن همسرش الان کردستان هستند عکسای خودش و بچه هاش رو خیلی برامون میفرسته در کمال تعجب با اینکه خیلی وقته مانتویی شده و موهاشم دیده میشه اما الان مانتو هاش تبدیل به بولوز شدند و دخترشم که به سن تکلیف رسیده کلا لخته!!!از باب دلسوزی و دوست داشتن خیلی ناراحت شدم برخودم واجب دونستم نهی از منکر رو...در جواب عکس سرلخت دخترش که باد میزد و پراز مرد بود با شوخی نوشتم گیسو پریشان رو برنگردان😍بعد باز نوشتم زمان ما سن تکلیف بودا😂

اونم درجواب نوشت فقط برا زمان ما بود و بس🤐

وتکیه کلامشم اینه الان همه اینجورین...

از نظرم استدلال مسخره ایه 

+از ارتباط با نامحرم در محل کارم به خدا پناه میبرم 

+خیلی خسته ام ...خسته ی جسمی و روحی دلم میخواد مثل یه دختر بچه ی لوس بدون توجه به درست و غلط بودن حرفام برم تو بغل امام رضا و های های گریه کنم...

همه چی زندگی از دستم در رفته روز به روز لاغرتر میشم و پیرتر نمیدونم تاکی میتونم ادامه بدم...

جالبه بدونید هرکسی رو بعد مدت ها میبینم خیلی تعجب میکنه از ظاهر الانم:(

ودیگه خسته شدم به همه توضیح بدم چیزی نیست بچه شیر میدم لاغر شدم

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۳۶
عَتیق الحُسَین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۱
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

رئوف انقدر با خانواده پدریش بازی کرد که از خستگی زود خوابیداما من باوجود خستگی جسمی خوابم نمیبره...

دوقسمت از پوست شیر رو دیدم تا حواسم پرت بشه اما نمیشه یاد مرگ و ترس از مرگ امشب من رو فرا گرفته...واقعا دنیا چه ارزشی داره؟هیچچچچچ

پارسال موقعی که برنامه زندگی پس از زندگی رو میدیدم از مرگ نمیترسیدم با اینکه اون زمان هم آدم درست کاری نبودم اما بیشتر حس های خوبشون از تجربه مرگ برام جلوه داشت تا تجربه های بدشون دلم خوش بود اونجا اجداد مطهرم رو میبینم  اما الان خیلی میترسم خیلی زیااااااد، از ۲۷سالی که گذشت و توشه ام خالیه از گناهانی که اثر وضعیشون هیچوقت پاک نمیشه از نیت هایی که خالص نبودند از نماز هایی که حواسم پی دنیا بود از حق الناس ها از خودخواهی ها از کاری نکردن ها از دنبال دنیا رفتن ها از روسیاهی ها و...

 

+بابا بزرگم حالشون خوب نیست میشه لطف کنید یه حمد براشون بخونید.ممنون

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۴۷
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

کرمان ... اصلا با چیزی که تو ذهنم بود قابل مقایسه نبود خیلی سرسبز و با المان های شهری جذاب...با مردمی مهربون و خونگرم وبا لهجه ای شیرین

سه شب کرمان بودیم هر سه شب قسمت شد کنار حاج قاسم باشیم اونقدر گلزار شهدای کرمان حس خوبی بهم میداد که تو هیچ گلزار شهدایی همچنین حسی رو تجربه نکرده بودم خیییییییلی خفن بود:)

کاش کرمان نزدیک مشهد بود کاش ...آخ اسم مشهداومد چقد دلم هوای امام رئوف کرد اما خداروشکر سال تحویلو کنار برادر امام رضا؛حسین ابن موسی الکاظم علیه السلام در شهر طبس هستیم:)

+قلبم درد مگیره که دیگه طبیعی شده کلا روسری نمیذارن و همه از یک دم موهارنگ کرده و ناخونا کاشته و ...

دلم میسوزه برای انقدر غرق شدن در دنیا و زینت هاش دلم میسوزه برای اون مسلمونی که با ناخونای کاشته نه نمازش درسته نه غسلش... فقط دلم میسوزه

 

+یه عکس ناز از رئوف و مزار حاج قاسم خواستم آپلود کنم اما صندوق بیانم کلا خرابه :((

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۵
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان این پست اصلا واقعی نیست ...

برای وصال کاری نمیکنم...اشکمم که همیشه فوران میکرد داره خشک میشه...قلبم داره قسی میشه...وایییی برمن...

لعنت به من و این دنیا...

حقا که دنیا جز لهو ولعب نیست...نمیدونم چرا با اینکه ایمان دارم به فانی بودن و پست بودن این دنیا بازهم نفس سرکشم انقدر میتازه؟!

چرا دنبال رضایت و حرف آدم هام؟چرا تو ذهنم آدم ها رو قضاوت میکنم؟چرا محیط اطرافم که غرق شدن دردنیا و متعلقاتش انقدر رو من اثر گذاشته؟چرا ماه رجب اومدو رفت شعبان هم به نیمه رسیده و من هنوز نشستم با خدا یک کلوم حرف بزنم چه برسه به اعمال.منی که مناجات شعبانیه مونس همیشگیم بود تو ماه شعبان فقط یه بار تونستم بخونم!!!!

چرا دارم گند میزنم به ابدیتم؟😭😭

عمرم داره تلف میشه و هیچ کاری نکردم:((

 

الهی من بمیرم که چون منی شده مانع ظهورباشکوهتون

این مایه ننگ رو آدمش کنید لطفا🙏

.

.

.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۷
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب دیر خوابیدم صبحم زود بیدار شدم فردا هم اول وقت باید بیدار شم...اما خوابم نمیبره...

چهره اون پیرمرد که عصری زل زده بود به منو رئوف که تو ماشین نشسته بودیم از جلو چشمام دور نمیشه یه اتاق کاهگلی بدون حیاط با پله های سنگی که کاملا تخریب شده بود وقتی بلند شد بره داخل اتاق (خونش)اول دستاشو علم کرد اما بازم نمیتونست با خودم گفتم پس چه جوری ازین پله ها رفت وآمد میکنه؟اینا روکه منم نمیتونم برم حتما ماه هاست ازون جا پایینم نیومده

یاد اون دوتا دختر زیبا هم از ذهنم نمیره شاگردای همسرمو میگم زیبا،مودب،درس خون همه چی تموم اما داستان زندگیشون اونقدر غم انگیزه که ترجیح میدم نگم در حدی که همسرم گفتن به فرزندی قبولشون کنیم 

خونه ای که تنهایی دوتا دختر ۱۳و۱۰ساله زندگی میکنند دام هم زندگی نمیکنه...

حتی بخاری هم نداشت.خداروشکر به کمک بنده های خوب خدا خونشون تجهیز شد  و یه خیر عهده دار مخارجشون شده

یاد یکی از همسایه هامون که شوهر معتادش رو اداره میکنه با پول کارگری تو خونه های مردم ...پسرش رو تو همین وضعیت اسفناک اقتصادی داماد کرده (باطلای گرمی سه میلیون که با همین فرمون تا عید به چهارمیلیون هم میریه)شاید ماه به ماه یه غذای گوشتی نخورن با پولی که جمع کرده رفته روغن نباتی خریده سنگین بوده گذاشته یه جا برگرده برداره وقتی برگشته اثری از روغن نبوده...

پدری که دوبار اومده اتاقم وتقاضای سبد کالا داره برای بچه یکسالش که مادرش شیر نداره حتی نتونستم لحظه ای به چشماش نگاه کنم و بگم شرمنده ام ظرفیت تکمیله....

چندین مورد خود کشی در یک روستای تحت پوشش در اثر فقرررررررر

جناب آقای سید محرومان آیت الله سید ابراهیم رئیسی!!!

آیا فکرکردی وعده هایت را در مناظره فراموش کرده ام؟آیا تمسخر دولت روحانی را ازیاد میبرم؟که خودت کیس بهتری برای مسخره کردن هستی

آیا فکرکردی با لباس پیامبر و شعارهای انقلابی ات میتوانی مملکت اسلامی را اداره کنی؟قولی که در حضور رهبری بعد از انتصابتان به ملت شریف ایران میدادید را اگر فراوش کرده اید یک سرچ در گوگل بزنید وآن چهره مصممتان را ببینید.خب شاید فکر میکردید میشود میتوانید اما نشد نتوانستید خب تکلیفتان طبق آنچه در حوزه آموخته ایدچیست؟ادامه بدهید و بیشتر با کابینه ای که از خودتان بی سواد ترند خون مردم را درشیشه کنید؟یا قدرت را ببوسید و کنار گیری کنید؟

راستی سید محرومان آیا سعی کرده اید کمی شبیه مولایمان علی باشید و مانند مردم کف جامعه زندگی کنید؟کسانی را میشناسم طعم گوشت را ازیاد برده اند شما آخرین باری که گوشت نوش جان کردید کی بود؟

شاید علت شکم آوری تان کمبود تحرک و فعالیت بدنی باشد ...الله اعلم

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۴ ۰۷ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۴۱
عَتیق الحُسَین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ مهر ۰۱ ، ۱۴:۴۱
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

اصلا تمرکز نوشتن ندارم انقد کار دارم کاردارم که حدنداره نمیدونم واقعا چجوری شماها با وجود کارخونه و خودتون وهمسرتون و بچه بازم کلی فعالین؟تازه اینجا که خوبه بعضی بلاگرای اینستا که وقت بیشتری رو میزارن با وجود چند بچه برای من جای تعجب داره...یا بچه هاشون خیلی آروم ان یا خودشون خیلی مدیر😂ماکه والا ازین هنرا نداریم وقتایی هم که کاری نداشته باشم و رئوف هم خواب باشه بازم تو نت دنبال سرچ اطلاعاتم اصلا وقت فعالیت ندارم

خداییش اگه مثل من نیستین بیاین راز موفقیتتون رو به منه تباه هم بگین؟🙏😁

+واقعا دوست دارم یه مدت از سابیدن و برق انداختن حداقل مرخصی بگیرم 

البته دیدن استوری های محمدحسن روحانی که خانومش با وجود سه تا بچه که کوچیکش چهارماهشه تنهایی رفته سفر بی تاثیر نبوده:)))

البته من بدون رئوف نمیتونم ولی حداقل بشور بساب نباشه دیگه:))

+قبل محرم حدود عید قربان و غدیر رفتیم مسافرت یعنی وسطش میگفتم دکمه غلط کردم وجود نداره؟عاقا رئوف بیرون از ماشین اوکی بود ولی توراه و ماشین اصلا تحمل نداشت کلا هم توصندلیش نمیخوابید فقط بغل ...که هنوز یکی ازمهره های کمرم از اون زمان درد میکنه بس که تو ماشین تو بغل یا ورجه ورجه میرفت یا خواب بود...

+همسرم دقیقا قبل محرم یه بار سنگین برداشت و دیسک کمرش کمی به مشکل خورد تا یکی دوروز پیش حتی رئوف رو نمیتونست بغل کنه یاروی زمین بشینه.رئوف هم تنهایی بازیش نمیاد یعنی هلاک شدم مثلا ظرف میشستم وسطش ده بار میومدم پیش رئوف یاازیر میز و پشت مبلا جمعش میکردم :)

انقد که تو این چند وقت آچار فرانسه بودم الان باز من کمرم به مشکل خورده دعا کنین دخترا خوب شم یکم سرپا وایمیستم پاهاوکمرم تیر میکشه 

ناله ها زیاده ولش کن😁

هر چقدرم ناله باشه بازم از ته ته ته دلم خدایا شکرت...الحمدلله علی کل حال

+بعد از ناله ها یکم از شیرینی هایی که توعمرا تجربه اش نکردم بگم رئوف واقعا مثل صاحبش اسمش رئوفه صبحا که بیدار میشه بدو بدو میاد پیشم صورتشو میزاره رو صورتم یکم با خنده ابا ابا میکنه بعد پیشونیشو میزاره رو پیشونیم با دوتا دستش سرمو بغل میکنه دماغمم تو دهنش البته و هی میخنده و نازم میده

البته باباییشم کلی حسودیش میشه کلی التماسش میکنه با منم همین کارارو بکن ولی اصلا محلش نمیزاره:)))

ببخشید خیلی پراکنده بود با انشا خیلی ضعیف و داغان ذهنم بیشتر از این جمع نمیشد تازه انقد حرف دارم که قابل تبدیل به نوشتار نیست و خیلیم خوابم میاد تا صدسال دیگه که باز من بیام و سلامی دوباره بدرود😊

دوستتون دارم💚

 

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۵
عَتیق الحُسَین