"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

این پست طولانیه با مطالب پراکنده چون وقت نمیکنم دوباره بیام و چند پست بنویسم و بایدم بنویسم چون با نوشتن خیلی حالم بهتر میشه:)

مطلب اول:

یه گره بزرگ افتاد در مسئله آینده شغلیم

گفتند چون حکمت قبل از سال نخورده جزو بودجه ۱۴۰۱محسوب نمیشی و استخدامیت روی هوایه اصلانم کاریش نمیشه کرد برو شکایت کن به دیوان عدالت اداری...(حالا بماند که کم کاری از خودشون بوده و مدارک من قبل سال کامل بوده حتی جواب گزینشمم قبل سال اومده بوده)

دقیقا روز میلاد امام رئوف علیه السلام بود...

گفتم ای حضرت رئوف منکه ازهمون اول اول گفتم اگر به صلاحم هست اگر به صلاح زندگی و بچه مو و...هست کمک کن بتونم برم سرکار ...این گره هم که افتاده قطعا حکمتی داره چون منکه کم کاری نکردم اگر صلاحم باشه خودت بازش میکنی...خلاصه روز میلادشون رفتم اداره توسعه برای پیگیری که همون جواب هارو دادند و منم سپردم به امام رضا ع

فرداش زنگ زدند که درست شده میتونیم ابلاغتو بزنیم

_آخه مگه میشه؟مگه نگفتید هیچ راهی نداره و غیرقانونیه حتی اگه حکممو بزنین باز لغوش میکنن

_کاریت نباشه میگم درست شده درست شده دیگه 

دفعه اول نیست که رافت بیکرانشون منو دربرگرفته نه که همیشه هرچی خواستم دادن بعضی چیزاروهم ندادن که ندادنش عین دادنش بوده که باید نمیدادن تا من رشد کنم 

کاش بتونم حداقل جونمو براشون بدم تا ذره ای جبران بشه این الطاف بیکران عموی رئوفم

 

مطلب دوم:

حال خیلی متناقض و پریشونی دارم 

اگه با مرخصی بدون حقوقم موافقت نکنن چی؟

فکر کردن بهش خیلی حالمو بد میکنه

نمیتونم بچه مو بسپرم به مامانم خالم یا حتی پدرش دلم میگیره نصف روز هم حتی کنارش نباشم 

دق میکنم...

دعا لطفا🙏

مطب سوم:

از صبح که بیدار میشم تاشب درحال دویدنم

میزان خوابم خیییییلی کم شده 

همش درحال سرویس دادن به آقا پسر و خانوده ام یا درحال تحقیق و مطالعه که به نی نی چی بدم براش چیکار کنم

یا درحال تمییز کاریم یا بازی یا درست کردن سویق و جوانه و...

تعریف از خود نباشه به قول خالم مادر نمونه ای هستم(الکی)😂😂

امروز به خودم اومدم دیدم بیشتر به فکر غذای جسم بچمم تاروحش!!

روحش خیلی واجب تره که!!!

از امروز تصمیم گرفتم یک جز قرآن براش درروز بزارم وبیشتر باهاش بازی کنم

 

مطلب چهارم:

تقریبا دست تنهام و به لحاظ روحی وجسمی کم میارم گاهی تنها نیرو محرکه ام اینه:خدا میبینه و هیچی پیشش گم نمیشه...حتی اگر هیچکس قدردان نباشه خدا میبینه و هیچی پیشش گم نمیشه

 

مطلب پنجم:

ماه رمضون امسال بااینکه توفیق روزه نداشتم خیلی حالم خوب بود 

شیاطین درغل و زنجیر بودن برنامه زندگی پس از زندگی هم باعث شده بود انقدر روحم آزاد باشه که اگه حتی کسی میزد تو صورتم اون طرف دیگه ی صورتمو میگرفتم که بیا اگه دلت خنک میشه اینطرفم بزن😂

ارزش مادیات برام صفر شده بود هیچ توقعی از هیچکی نداشتم 

اما الان چی؟شدم همون حساس سابق

دلم ماه رمضون میخواد😭

خدایا خودت آدمم کن 

 

مطلب ششم:

خداروشکر میکنم به آقای رئیسی رای ندادم بااینکه از رای آوردنش یه جورایی خوشحال شدم

من به آقای قاضی زاده رای دادم چون ایشون رو بابرنامه تراز آقای رئیسی دیدم بااینکه همه اطرافیانم به رئیسی رای دادن

خدایا به داد مردم مظلوم وطنم برس🙏

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۴۹
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

وارد پنل میشم کلی ستاره روشن میبینم ...اونم تو این دوره زمونه که وبلاگ و نوشتن از مد افتاده و همه چیز شده عکس و فیلم وسرعت...کمی امیدوارم میشم هنوز قلب اینجا میتپه:))

راستش روم نمیشد پست جدید بذارم

بس که نیومدم اینجا...بی وفایی کردم به رفقایی که الان چندتاشون احتمالامامان شدن  و چندتاشون کلی بهم لطف کردن و کلی دوستشون دارم ببخشید این سادات پرمشغله رو...

این روزها شش دنگ دارم مادری میکنم برای پسری که خدا امانت داده و هدیه ی امام رئوف هست

فک کنم ولی دارم زیاده روی میکنم و شدم پوست استخون:))

البته یه پوست استخون ۶۸کیلویی😂😂

ظاهرا خیلی لاغر شدم و احساس پر بودن بهم دست میده ولی نمیدونم چرا ترازو وزنمو این نشون میده :((

هرروز یه چالش داریم با این «موسی کو تقی» (یادوتونه؟😂)

پسرم رو گاهی میگم موسی کو تقی مامان چون چشای گردالوش و مظلومیتش منو یاد موسی کو تقی میندازه😂

آقا نمیخوام بگم واییی من چقد دارم کار شاقی میکنم و چقد درگیرم و وقت ندارم و خسته و کوفتم چون انقدر مادر هستن که بیشتر از من مادری میکنن بیشتراز من تلاش میکنن اونم نه برای یکی برای چندتا 

اما دختر بی بی تون تواین چندماه خیلی قوی و بزرگتر شده و به قول مامان جونم پیچ و مهره هام سفت شده

یه چالش جدید هم به چالش هام اضافه شده تو آزمون استخدامی قبول شدم و با بچه ای که هنوز ۶ماهش نشده باید برم سر کار...

بااینکه مامان جونم حمایت میکنن حتی خاله مم میتونه بیاد برای نگهداری پسرم و واقعا دلسوزانه و مهربانانه ازش نگهداری میکنند ومحل کارمم خیلی نزدیکه به خونه اما من میخوام مرخصی بدون حقوق هنوز نرفته بگیرم...

نمیخوام از دست بدم این روزهارو حتی یه ثانیه:)

برام دعا کنید دلتون پاکه شما

خیلی حرف داشتم و کلی داستان اما دیگه قلمم نمیچرخه 

اگه وقت کنم میام بهتون سر میزنم دوستتون دارم😘❤️

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۷
عَتیق الحُسَین