بی تفاوتی
بسم الله الرحمن الرحیم
منی که حتی خریدن یک جوراب حتی خوردن چای آتیشی تو باغ آقاجون حتی لبخند زدن به یه بچه حتی کیک درست کردن حتی تجربه آشپزی جدید حتی دوش گرفتن زیر آب سرد حتی هم صحبتی با یک رفیق حتی غرق شدن در خیال و تصور آرزوهای برآورده نشده م حتی برنامه ریزی برای خونه تکونی و خیاطی و...اونقدر حال خوب کن بود برام که روزم رو بسازه
اما این روزها هیچ چیز و هیچ کس خوشحالم نمیکنه ...
این روزها که دست به جیب شدم این روزها که نصف روز با همکارام دور همیم این روزها که بچه های گوگول مگولی میبینم و قاعدتا باید غش کنم از این همه خوشی ولی حالم خوب نیست
بی تفاوتی داره من رو پیر میکنه بی تفاوتی به علاقه هایی که داشتم بی تفاوتی به آرزوهام
قبلا ها وقتی میرفتم مدرسه به عنوان کارشناس و با بچه ها سروکله میزدم ذوق میکردم
اما امروز هیچ حسی به هیچ چیزی نداشتم حتی به بالکن بزرگ رو به باغ مدرسه
حتی به اشی که امروز تو محل کار پختیم و من قاعدتا باید ذوق مرگ میشدم اما هیچ حسی نداشتم
حتی به میزی که سفارش دادمو قراره این هفته بیارن و اگر حدیثه سابق بودم لحظه شماری میکردم برای اومدنش امااگر یکسال دیگه هم بیارنش برام فرقی نداره
حتی لباس ساحلی خوشرنگ جدیدم رو درست و حسابی پرو نکردم
حتی عسلی که تازه از کندوهامون به دستم رسیده
حتی گلدونی که تازه توش گل کاشتم
دلم برای هیچکس در حال حاضر تنگ نیست
چند پست وبلاگ قبلیم رو سیو داشتم و خوندم و چقدر تفاوت ایجاد شده در طول چند ماه... درزمان حیات وبلاگ قبلی هم مشکلات زیادی داشتم و حالم خوب نبود اما بی تفاوت نبودم و کوچکترین سوژه ها تبدیل میشد به یه پست پرآب و تاب
این روزها میله های زندان دنیا برام تنگ تر شده این روزها فقط خدا میخوام وبس
+صدای خودمان...
فقط این نکته رو عرض کنم که دماغام به علت حساسیت کاملا کیپه برا همین یه ذره تو دماغی حرف میزنم:))
خداروشکر اینجا فقط خودمونیم ونامحرمی هم نیست
خودم که گوش کردم خنده م گرفت؛گفتم شما هم بخندین
چه بگوییم خب :(
موفق باشی خواهر و حالت خوب شه کاش به زودی...