"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

همسایه هامون الحمدلله وضعیت معیشتی خوبی دارند به جز دوتاشون

همیشه خدا ذهنم درگیر بود...

درگیر اینکه من الان دارم قورمه سبزی میخورم دارم چلوگوشت و آبگوشت میخورم نکنه همسایه ام مدت ها رنگ گوشت رو ندیده باشه

نکنه بچه اش عاشق قورمه سبزی باشه و مدت ها قورمه سبزی نخورده باشه

اما راستش روی کمک کردن بهشون رو نداشتم و شاید تنبلی هم کردم

آخه خیلی عزت مند هستند و فکر میکردم اگر کمکی کنم به غرورشون برمیخوره

کلی ایده داشتم مثلا کارت هدیه بگیرم بندازم تو حیاطشون :))

که باز میگفتم اگر نبینند اگر فکر کنن مال کس دیگه ای هست

باز میگفتم یه نامه می‌نویسم با توضیحات ....

به بارم خواستم غذا درست کنم بزارم دم درشون در بزنم و جیم شم

ولی هیچکدوم عملی نشد.

بی توفیق بودم شدید...

اما‌ رمضان کریم شهر مهربانی؛ ما رو در آغوشش فشرد و وسیله ای قرار داد برای انتقال مهربونی خدا

وگرنه ماکه مال این حرف ها نیستیم.به نظر من ما در دایره ای از جبریم و حتی انتخاب هامونم خیلی محدوده و از لطف خدا ممنونم به خاطر این موهبت های فراوان...

دیشب که گوشت هارو براشون می‌بردم و میگفتم گوشت نذری هست اونا به پای من سراپا تقصیر نمیذاشتن به پای رمضان کریم و خدای کریم تر میذاشتن...

خدایا رمضان رو از ما نگیر:(

رمضان ناز رمضان عشق 

 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۱۰
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب باید از خودم چندتا سوال بپرسم و بانهایت صداقت جواب بدم

از خودم و 24 سال عمر رفته ام که ناامید شدم 

به آینده و رحمت خدا که امیدوارشدم

شروع میشه سالم با شب قدر

شب قدری که امسال باید متفاوت باشه از هر سال شب قدری که امسال نقطه عطف زندگی من خواهد شد ان شاالله

 

 

دلم ناز و نیاز میخواد

دلم یه درک متقابل

یه تکیه گاه از جنس خدا میخواد

دلم یه حال بی نیاز از غیر وپرآرامش مستقل میخواد

 

 

+برنامتون برای امشب(شب قدر) و شب های پیش رو چیه دخترا؟

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۵۵
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

در کوچه،دل مرده ی من منتظر توست

تا زنده شود رقص کنان وقت عبورت

از دست تونان داشت عجب عطرعجیبی

این شعله ی عشق است مگر زیر تنورت؟

 

+نیمه رمضان ها مست میشوم از بوی باران رحمت میهمانی خدا که با نام شما معطر ترمیشود پسر ارشد شاه نجف

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۴۴
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم 

شب اول ماه رمضون ماه بزرگ میهمانی و عشق بازی به بی احساس ترین حالت ممکن گذشت اصلا انگار نه انگار.

مهمونم که داشتم و نرسیدم یه نماز درست و حسابی بخونم زیارت عاشورای چله مم موند حتی! که سحر خوندم...
سحرم نزدیک بود خواب بمونم اما مامان خانوم با زنگ های پی درپی بیدارم کرد
سحری رو با عجله دولپی خوردم مسواکم که تموم شد یا علی و یا عظیم استاد موسوی رو که شنیدم بند دلم پاره شد شروع کردم به گریه ظرف ها رو جمع میکردم و گریه میکردم وضو گرفتم و گریه میکردم حتی نماز خوندم و گریه میکردم
هم من هم خودش می‌دونیم این گریه ها از سر چیه؟
آره این گریه ها از سر ضعفه
تو طول زندگیم که مدت کمی هم نبوده خیلی ضعیف بازی درآوردم خیلی زود کم آوردم و خسته شدم وجا زدم و شونه خالی کردم 
وقتی خودم رو جای خدا میذارم خداییش بهش حق میدم که بنده ای مثل منو تحویل نگیره اصلا نگاش نکنه!
وقتی بنده هایی مثل فلانی و فلانی دارم و میبینم کوه روهم رو دوششون بزارم خم نمیشن بعد یه بنده لوس ضعیف گریو واقعا حالمو میگیره

اما خدا غیر تو هیچکس نمی‌فهمه حالمو هیچکس نمی‌فهمه دیگه  حالم دست  من نیست بدهستم لوس و ضعیف هستم
اما هرچی باشم بنده تم خدا مال بدم اما بیخ ریش صاحبمم
صاحبم تویی صاحبم اون آقاییه که یه عمره داره جور مارو میکشه

اون آقایی که برای ضعف های ما لغزش های ما خون گریه می‌کنه 

الهی بمیرم ...

میگما ماه رمضون اومد ولی من دست از سر مناجات شعبانیه ات برنمیدارما

بدجور حرف های دلم رو که بلد نیستم بهت بگم رو میگه...

 

+رفقا از صمیم قلب می‌خوام برای من لطفاً دعا کنید برای دلم

که نمونه بارزخسرالدنیا والاخره نباشم...دارم پیر میشم و آدم نشدم

خودم هم ازین انرژی منفی که وارد اینجا میکنم ناراحتم اما ازدست من خارجه واقعا خارجه...

با اینکه دلم برای پست های وب قبلیم و شلوغیش و فعالیتم(به جز این اواخر که اونجا هم کم دیده میشدم) تنگ شده اما آرامش اینجا رو خلوتی اینجارو با۹نفر دنبال کننده هم دوست میدارم:)

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۰۷
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز که طبق معمول دلم شکسته بود و شدید گرفته بود

شدم مثل یه دختربچه نفهم حرف هایی بهت زدم که نباید...
اما خسته شدم بودم از حرف های بزرگونه اینکه این دنیا همراه بارنجه...
این دنیا فقط محل گذره...
این دنیا ارزش هیچ چیز هیچ چیز رو نداره چون ابدیت درپیش هست و درگیر کردن خودت و کلنجار رفتن با مشکلات لاینحل چیزی جز حسرت درابدیت نداره
ولللل کن رهاااا کن تمومش کن وابستگیتو به این دنیا وآدم هاش...
اینکه من کمتر از ذره اصلا چی میگم این وسط همینکه وسط این هیاهو و خلقت بی نهایت خدا موجودکوچکی مثل من نفس میکشه و خدا بانظم خاصی وجودم رو شکل داده و خون دررگ هام جریان داره خییییلی خییییلی زیادیه
وبا وجود این کوچکی و نیستی بازم خدا میبینتم دوستم داره
بعد از۲۴سال رنج که اوجش در۷سال اخیر بوده باید بزرگ شده باشی باید صیقل دیده باشی باید تو کوره رنج پخته شده باشی
ترو به خدا دست بردار از بچه بازی و لوس بازی و ننه من غریبم بازی!
اما خستگی ناشی از تکرار و تکرار رنج های تکراری باعث شد چشمامو ببندم رو همه این صوبتا و گله کنم از تو...
مثل یه بچه نفهم برگردم سرخونه اول
که آره من بنده ی خوبی برای تو نبودم ولی توهم قبول کن که دوستم نداشتی هیچ وقت دوستم نداشتی هیچ وقت اون چیزی نشد که دل من میخواست همیشه برای من برعکسشو انجام دادی ...
قبول میخواستی ببینی چند مرده حلاجم ولی خداااا تو که خودت بهتر از دل من از ضعف من از ناتوانی من خبر داشتی پس چرااااا؟؟؟چرا انقدر دوستم نداشتی؟؟؟
منو بدون هیچ اختیاری آفریدی و انداختی وسط امتحان؟؟
فکر دل من حال من توان من رو نکردی؟

چرا به زور میخوای امتحانم کنی؟بزرگم کنی؟

میبینی که نمیتونم میبینی که ضعیفم اینکه میگن تو به هرکس به اندازه توانش رنج میدی؟درمورد من صدق میکنه؟گمون نکنم

.

.

.

می‌دونی حتی وقتی این حرفارو بهت میزدم میدونستم اشتباهه و فوری پشیمون میشم وباید کلی باز ندای الهی العفو سربدم اما زدم و یکم سبک شدم:)

کلا غرغر کردن چیز خوبیه؛مگه نه؟؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۳۴
عَتیق الحُسَین