"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

"عَـــتـیــق"

وحُـبّـی لَـکـَــ شَفیعی اِلَیکـــــــــــ

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

  یا من لایرجی الّا فضله

ای آن‌که به چیزی جز فضلش امیدی نیست

 

من گله دارم ...

از ادمایی گله دارم که خواسته وناخواسته به من صدمات زیادی وارد کردند.

اما میبخشم ... میبخشم همه شونو میبخشم که سبک باشم

اما فراموش...نه

فراموشی کار من نیست دست من نیست

 

 

+قرار شد با دختر خاله ام کانال لباس بزنیم:))

مدیونید از ما لباس نخرید(البته هنوزنه به باره نه به دارفقط در حد حرفه)

 

+چی کار میکنید که احساس مفید بودن کنید احساس تلف نشدن عمر؟

با قران چطور ارتباط برقرار میکنید چطور ازش کمک میگیرید چطور بهش عمل میکنید؟

مفید ترین کار زندگیتون چی بوده تا الان

 

+وابستگی و امید داشتن به ادم ها حالا هر کسی که میخواد باشه ادم رو ضعیف میکنه باید محکم باشم باید شخصیتی مستقل داشته باشم باید بتونم به تنهایی هرکاری که لازمه بکنم و تنها پشتیبانم رو فقط خدا بدونم...ولی میتونم؟...کاش بتونم :(

این تاوان دل دادگی به مخلوق ها تا تسویه نشه همچنان باید بکشم.

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک

 

+بعد از مدت های مدید از دوران جاهلیت و توبه هوس قر با اهنگ کردم.لعنتی مثل مخدر میمونه همون لحظه حال ادم رو خوب میکنه ولی اعوذو بالله از هر چی قر

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۵
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

منی که حتی خریدن یک جوراب حتی خوردن چای آتیشی تو باغ آقاجون حتی لبخند زدن به یه بچه حتی کیک درست کردن حتی تجربه آشپزی جدید حتی دوش گرفتن زیر آب سرد حتی هم صحبتی با یک رفیق حتی غرق شدن در خیال و تصور آرزوهای برآورده نشده م حتی برنامه ریزی برای خونه تکونی و خیاطی و...اونقدر حال خوب کن بود برام که روزم رو بسازه

 اما این روزها هیچ چیز و هیچ کس خوشحالم نمیکنه ...

این روزها که دست به جیب شدم این روزها که نصف روز با همکارام دور همیم این روزها که بچه های گوگول مگولی میبینم و قاعدتا باید غش کنم از این همه خوشی ولی حالم خوب نیست

بی تفاوتی داره من رو پیر میکنه بی تفاوتی به علاقه هایی که داشتم بی تفاوتی به آرزوهام

قبلا ها وقتی میرفتم مدرسه به عنوان کارشناس و با بچه ها سروکله میزدم ذوق میکردم

اما امروز هیچ حسی به هیچ چیزی نداشتم حتی به بالکن بزرگ رو به باغ مدرسه

حتی به اشی که امروز تو محل کار پختیم و من قاعدتا باید ذوق مرگ میشدم اما هیچ حسی نداشتم

حتی به میزی که سفارش دادمو قراره این هفته بیارن و اگر حدیثه سابق بودم لحظه شماری میکردم برای اومدنش امااگر یکسال دیگه هم بیارنش برام فرقی نداره

حتی لباس ساحلی خوشرنگ جدیدم رو درست و حسابی پرو نکردم

حتی عسلی که تازه از کندوهامون به دستم رسیده

حتی گلدونی که تازه توش گل کاشتم

دلم برای هیچکس در حال حاضر تنگ نیست

چند پست وبلاگ قبلیم رو سیو داشتم و خوندم و چقدر تفاوت ایجاد شده در طول چند ماه... درزمان حیات وبلاگ قبلی هم مشکلات زیادی داشتم و حالم خوب نبود اما بی تفاوت نبودم و کوچکترین سوژه ها تبدیل میشد به یه پست پرآب و تاب

این روزها میله های زندان دنیا برام تنگ تر شده این روزها فقط خدا میخوام وبس

 

+صدای خودمان...

فقط این نکته رو عرض کنم که دماغام به علت حساسیت کاملا کیپه برا همین یه ذره تو دماغی حرف میزنم:))

خداروشکر اینجا فقط خودمونیم ونامحرمی هم نیست

خودم که گوش کردم خنده م گرفت؛گفتم شما هم بخندین

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۸
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

هفته پیش به اندازه یک نماز فقط مهمانتان بودم

دلم تنگ تر شده بود از قبل اما این بار که به وقت صلات ظهر روبروی گنبدتان زیر سایه کنار شیخ نخودکی نشستم و جانم محظوظ شد از این ضیافت انگار یک آدم دیگه شدم انگار در آن زمان ضیافت هیچ غمی نداشتم انگار خوشبخت ترین دختر این عالم بودم

آقای رئوف حدیثه سادات اینبار هم از شما خواهش داشت

وقتی میگویند نمک خانه را هم از شما بخواهیم من رئوف رااز شما نخواهم؟؟

اما کم نبوده ضیافت های بی خواسته...ضیافت های قربان صدقه و جانم فدایت و دل و رفیق رئوف و...

اما این روزها حدیثه ای که که جز شما رفیقی نداره حدیثه ای که که جز شما پناهی نداره  حدیثه ای که جز امام رضاش دلسوزی نداره پر از خواهشه پرخواسته و پراز امید ...

در این دریای طوفانی دوباره ناخدایی کن

یا غیاث المستغیثین

                     

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۹
عَتیق الحُسَین

بسم الله الرحمن الرحیم

انقدر که من از جهات مختلف تو این دنیا سوختم فکر میکنم حسابمو پس دادم و دیگه تو جهنم دلشون نیاد من رو بسوزونن :))

در حال حاضر که دارم براتون تایپ میکنم ساق دستم چهار تا جای سوختگی داره که دوتاشون تازش...

پشت دستم به اندازه یه نخود و انگشت کوچیکم به اندازه یه عدس

کمرمم دیشب حین بادکش کردن به جای اینکه هوای داخل لیوان رو گرم کنند لیوان رو داغ کردند و کمرم سوخت و به اندازه یه باقالی بالا اومده 

کلا سابقه عظیمی در سوخته شدن دارم تو همین زمستونی شونصد بار ساق پام وقتی شلوارک داشتم به بخاری سوخت که بعضی هاش هنوز جاش مونده

یه شبم مامان داشت پیراشکی درست میکرد گفتم برید بقیش با من.یعنی اولین پیراشکی که انداختم تو روغن؛روغن های با دمای۳۶۰درجه جوری روی پای من فرود اومدند که روز بعد نمیتونستم جوراب بپوشم برم سر کار :(

دلمم خیلی سوخته در موقعیت های مختلف :)

خلاصه که جزغاله روزگاریم

 

+یکی از نقاط ضعف من متاسفانه اینه که آدما خیلی راحت میتونن خوشحال و ناراحتم کنند...

به کوچکترین و میکروسکوپی ترین محبت بدنم واکنش میده شاید گاهی بروز ندم ولی در درونم حس میکنم حس خوب رو...

و طرف خیلی راحت بدون هیچ زحمتی می‌تونه روزمو خراب کنه حالمو بد کنه و اشکمو در بیاره.

از غریبه ها انتظاری ندارم اما از نزدیکانم که من رو میشناسند و میدونن چقدر بعضی رفتار ها می‌تونه روم اثر بذاره و حالم رو خراب کنه توقع ندارم و واقعا دلم میشکنه

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۶
عَتیق الحُسَین